تضاد هم معنی
باز در یک غروب سر در گم،شاعری بی پناه و سر به هوا
کوچه های تو را قدم می زد،در میان لهوف غرق عزا
در نیستان این غزل هر دم،بند بند نی از تو می خواند
سر و سامان گرفت عشق از تو،روی نیزه شکفت خون خدا
عطش و کودکان و آب و عمو،چه مراعات تازه ای هستند!
چقدر این تضاد هم معنی است،لب دریا و خشکی لب ها!
عقل از سر پرید وقتی که،بوسه بر خاک می زدی بی سر
یک طرف ماه و یک طرف خورشید،بین هفتادو یک ستاره رها
تا به اینجا رسید پرده ی نی،پرده هایش درید پرده ی ما
آری از عشق حاصلش این است،قطره با مرگ می شود دریا
حبیب حاجی پور